کسوف دل
بعضی وقت ها باید بعضی آدم ها رو از زندگی حذف کرد. به همین سادگی و به همین خوشمزگی. کار این روزهای من شده، قبلا بیشتر سعی می کردم سکوت کنم و آدم ها رو تحمل کنم ولی تو این سن 31 سالگی افتادم به حذف آدم ها از زندگیم. باید قطع کرد قبل از این که دیوونه شد. اون دوستی رو که فقط در مورد مسائل جنسی صحبت می کنه و فمینیست بازی در میاره و اون روز دم کافه دیدمش و ازم خواست برم باهاش تو کافه ولی نرفتم و حذفش کردم، دوستای مدرسه که تو مدرسه هم باهاشون صمیمی نبودم و حالا برای افطاری دعوت کردن ولی پارسال هم که رفتم تو جمعشون احساس راحتی نکردم در نتیجه حذفشون کردم. دوست چندین ساله رو که سال هاست لحظه به لحظه به ناچار باهم هستیم و به عبارتی همدیگه رو تحمل می کنیم دارم کم کم حذفش می کنم. یعنی سعی کردم تو ذهنم حذف کنم، از این که ادا در آرم که نه از بعضی ها خوشم میاد و بعد مثله خوره بیفته به جونم و حرص بخورم سعی می کنم ناراحتیم رو بگم و حذفشون می کنم. نه این که من از کسی بهتر باشم یا بدترو از نظر فرهنگی به هم نمی خوریم و دوست ندارم تو فاز اونا باشم. الان چند سالیه که احساس می کنم به خاطر خیلی از اونا متوقف شدم. اون یکی خانم که فکر می کرد داره برامون دلسوزی می کنه و گاهی احساس می کردم داره ما رو بازی می ده و از ما استفاده می کنه، که اونم حذف شد. فک کنم همین طوری پیش برم دیگه کسی برام نمی مونه. خودم می مونم و خودم و خودم و این سن معلق که نه دیگه جوونی و نه دیگه بزرگسالی و خودت هم نمی دونی کدوم طرفی هستی. پسانوشت: در آخرین ورژن متهم شدم به پرخاش کردن. چون اعتراضم رو علنی گفتم. چیزی که عایدم شد اینه که زور پذیرفتنی است. قبلا فک می کردم هیچ جور نباید زیر بار زور رفت و نمی رفتم ولی تو این ماجرا دیدم که زور پذیرفتنی است.
Design By : Pichak |