سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کسوف دل

در این ساعت بیدار نشسته ام که ارائه فردا را انجام دهم. دختری سی و یک ساله از تهران، چقدر خوابم میاد. چقدر خسته ام. چقدر روحم تکیده شده. به دنبال راه فراری هستم از خودم . به کجایش را نمی دانم.

از سوالات و غرهای تکراری خودم هم دلگیرم. می دانی همیشه به خودم می گویم دیگران به اندازه خودشان غر و خستگی دارند که بخواهند حالا غرهای مرا بشنوند. دختری که که ذهنش به دنبال تنوع است حالا به شدت روی دور تکرار افتاده، همان چیزی که چقدر ازش متنفر بود.

دختری که به خاطر یک سری معیارها یکسری کارها رو نکرده و امروز به خاطر همون ها تحقیر میشه. دختری که از مبارزه برای اثبات توانایی های یک زن و تغییر فرهنگ جامعه خسته شده و امروز فک می کنه همه اش اشتباه بود. دختری که الان از شدت این همه منظقی برخورد کردن با همه چیز خسته شده و گاهی آرزو می کنه که کاش با همه چیز احساسی برخورد می کرد و یا گاهی جوگیرانه.

کاش اینقدر حالم خوب بود که می نوشتم از شادی ها، از ایده های نو، از سفرهای دلچسب، از امیدهای نزدیک و آرزوهای دور.

کاش دست های پدر این قدر ناتوان نبود و کاش حال مادر اینقدر روز به روز بدتر نمیشد. کاش همه چیز روی غلطک بود. کاش حرف های اطرافیان و نصیحتاشون شعار نبود. کاش همه چیز اینقدر خشن و خسته کننده نبود.


نوشته شده در یکشنبه 94/4/14ساعت 5:37 صبح توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak