سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کسوف دل

عزادار باشی، اعصاب هم نداشته باشی، بعد از 20 روز بخواهی بروی سراغ پروژه و کارت و یک بدتر از گاو  و بیشعورتر از هر بیشعوری برود روی اعصابت و تو هم سگ درونت را ول کنی تا جایی که می تواند گاز بگیرد. هیچ وقت آدم در این حد بیشعور ندیده بودم. در کنار مرکز مزبور بلواریست که ماشین را همیشه آن جا پارک می کنم و مثله هر بلوار دیگری مسیر رفت و برگشت دارد. من هم در مسیر خودم بودم که یک بیشعور با ماشینش از پارکینگ بیرون آمد و در جهت خلاف بلوار روبه روی من و شاخ به شخ من ایستاد. هر چه علامت دادم و بوق زدم که طرف کنار برود یا عقب عقب برود  اصلا از جایش تکان نخورد حتی زحمت پیاده شدن هم به خودش نداد. من پیاده شدم که خلاف آمده ای و باید بروی کنار ولی طرف تکان هم نخورد. مغرور خودخواه فقط یک جمله گفت که جهت پارکینگم اینجوریست و از این وری می خواهم بروم. من هم هر چه از دهانم بیرون آمد نثارش کردم. ولی به روی خودش نیاورد و با تبختر در ماشینش نشست. بعد من زنگ زدم به پلیس 110 که فلان ماشین در فلان خیابان راه رو بسته است. اپراتور پشت خط چه بگوید خوب است؟ گفت خانم تا ما برسیم دیر می شود و خودت قضیه رو حل کن. دیگر زدم به سیم آخر و مانند پیرزن های عصبانی هر نفرینی که خواستم کردم: خیر نبینی و ان شا الله بری و بر نگردی، داغ عزیزانت را ببینی. این آخری که دقیقا حاکی از شرایطم بود و در آخر بلند سر طرف داد زدم گاو.و آخرش آن که رفت کنار من بودم. امیدوارم بمیرد. از ته دل آرزوی مرگش را کردم. و از خودم هم متنفر شدم. آدم های مغرور و عوضی جامعه. زنگ زدم به مرکز شکایات ناجا و از اپراتور 110 هم شکایت کردم. هنوز که یادم می افتد یک نقطه از مغزم داغ می شودو فشارم بالا می رود.  از این آدم ها که نمی دانند برای چه نفس می کشند متنفرم.

 


نوشته شده در سه شنبه 94/5/6ساعت 4:17 عصر توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak