سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کسوف دل

یعنی همان که حالم بد بود خیلی بهتر بود. وقتی در شوک بودم هم خیلی بهتر از الان بود. حالا که تا خرخره غذا در حلقمان می کنند و دارم به زندگی برمی گردم احساس خطر می کنم از جانب خودم. امروز که کمی سرحال ترم به این نتیجه رسیده ام که بیمارستان و دکتر عامل مرگ مادرم هستند. تصمیم گرفته ام بروم با دکتر بیمارستان صحبت کنم که یا به عبارتی حساب کشی که مادری که از آی سی یو مرخص شد به بخش چطور فردا صبح جنازه اش را تحویلمان دادند. مادری که عکس ها و آزمایش ها هیچ مشکلی را نشان نمی دادند چطور شد که رفت در کما. بعد می خواهم بروم سراغ سرپرست بیمارستان، اگر لازم شد شکایت هم می کنم دادگاه هم می روم. اگر جلوی چشم خودم می مرد یادر خانه می مرد اشکالی نداشت. ولی مادری که ساعت 5 بعد از ظهر در آی سی یو خوب و سرحال بود و شب به کما رفت و روز بعد هم از دنیا رفت با معادلات ذهنی من جور در نمی آید. هزار بار این بازه بیمارستان تا بهشت زهرا را تحلیل کردم و با دو دوتا چهارتای دنیایی من جور در نمی آیدو همه اش فکر می کنم در آی سی یو مواظبش نبوده اند و بیهوش شده و نفهمیده اند تا اکسیژن به مغزش نرسیده و بعد از صدای بوق دستگاه ها متوجه شده اند. حالم خیلی بد است. حس انتقامجویی در وجودم ریشه دوانده. حتی الان ناراحتم که زودتر حالم خوب نبوده تا بروم سراغ حساب کشی از یکی از بهترین بیمارستان های پایتخت. می دانم مادرم زنده نمی شود ولی مادری که در بخش ما چشم ازش برنمی داشتیم که اگر حالش بد شد بفهمیم چطور صحیح و سالم در آی سی یو به کما می رود و می میرد. نه یک جای این معادلات غلط است. حالم خوب نیست. سرم گیج می رودو می دانم یا آخرش روانی می شوم و یا سکته می کنم. 

 

پسا نوشت: از مخاطبین عذرخواهی می کنم به خاطر این مطالب، اگر ننویسم قطعا روانی می شوم و سکته می کنم


نوشته شده در چهارشنبه 94/5/7ساعت 11:9 عصر توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak