کسوف دل
به دشت شب میروم
در پی شکار آهویی که خودش را به خواب نزده باشد
دنیا راهش را کج میکند
آنسان که بر زمینم زند.
فراموش میکنم
جهنمی را که در بهشت...
بهشتی را که روی جهنم بنا کرده بودم
فراموش میکنم کلماتی را که به من آموخته بودی
و گریه را.
سر میگردانم
کلید گم شده روزهایی را بیابم
که در آن
هنوز گندمها روی ساقهها میرقصیدند
و نان
همه چیز را در سایه گسترده خود محو نکرده بود
در دشت شب
آهوان خفته فراوانند
راهم را کج میکنم
به جادهای که از آسیابی میگذرد
و به تنوری گرم میرسد.
نوشته شده در دوشنبه 94/5/19ساعت
12:18 عصر توسط زهرا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |