کسوف دل
خب می دانی همه رفته اند و دورت خالی شده و خودت مانده ای و خودت. و همه آن چه باید هوار شود بر سرت. به نظر تو همه آن ها که رفته اند دیگر برنمی گردند و آن که نباید می رفته و رفته بر می گردد. باور کردن سخت ترین قسمت زندگی است. باور کردن نبودن، حتی باور کردن بودن، باور کردن خودت، باور کردن توانمندی های خودت، باور کردن اطرافیانت، باور کردن خوبی اشان و بدی اشان، باور کردن دنیا، باور کردن وجود، حتی باور کردن روز و شب. می دانی فکر می کنم وقتی تو که سعی می کنی این همه عقلانی و منطقی به همه چیز نگاه کنی در این حالت این همه واقعیت را باور نمی کنی، باور نمی کنی نبود عزیزترینت را، باور نمی کنی کسی بگوید خدایش بیامرزد یا رحمتش کنی، وقتی باور نمی کنی پس آن ها که این همه احساسی به همه چیز نگاه می کنند چگونه با خود کنار می آیند. شاید باور کردن ربطی به عقل و احساس ندارد. زندگی کردن دیگر خنده دار است، روزها را تمام کردن می شود کار اصلی ات. شاید وانمود کنی که برگشته ای به همان آدم قبلی ات و به همان کارها و همان فعالیت ها. ولی تو دیگر همان آدم نیستی یعنی دیگر همه چیز برای تو عوض شده. فقط مجبور می شوی نقش قبلی ات را بازی کنی و موفق هم هستی. چون دیگران این همه تغییر نکرده اند و زمان محدودی می توانند تغییر تو را تحمل کنند دور می شوی از آن ها با همه واقعی بودنشان و گوشه گیرتر می شوی و غمگین تر. باید صحنه به صحنه آدم قبلی ات را به یاد آوری تا نقشی که بازی می کنی به واقعیت نزدیک تر شود. فقط می ماند همان تارهای موی سفید که بر روی سرت بیشتر از قبل خودنمایی می کند و این قلب درد که می شود همراز غم هایت. حتی دیگر آرزوی بهتر شدن حال هم خیالی می شود محال.
Design By : Pichak |