سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کسوف دل

امروز آرزوی بدبختی کردم برای چند نفر. کاملا نفرینی شخصی و خودخواهانه. برای آن سه نفر که ماه ها از دستشان زجر کشیدم و نبخشیدم له شدن حق زیر پایشان را، آن یکی که شاد کرد و بعد مشت بر شادی اش کوبید. آن یکی که آقازاده بود و حکم می راند در این حوالی و خاموشم کردند برای روشن گشتنشان و شعله ور کردنشان. برای آن یکی های دیگر که چشم می چرخانند و خانمان می سوزانند. برای آن ها که می چراندند و بوسه های گل گلی می زدند بر صورت گاوهای آدم نما که نه می دانستند گاوند و نه می دانستند آدمیزاد و نفرین کردم باز. 

 

حالا تو بگو آیا عدمِ عدم یعنی وجود؟ 

 

طعم تلخ زندگی گاهی دو چندان می شود
آدم از دست خودش گاهی گریزان می شود 

بر لبانش خنده می دوزد ولی دلشاد نیست 
زیر بار غصه ها ناچار خندان می شود 

زخم ها و ضربه های دشمنان دردش کم است 
آدمی از ضربه های دوست نالان می شود 

مثل شب بویی که شب هنگام خوشبو می شود
از طلوع روز نو غمگین و ترسان می شود 

معنی زندان که ترکیب اتاق و میله نیست 
گاه آزادی خودش هم مثل زندان می شود 

وای بر روزی که شاعر خسته و غمگین شود 
آخر هر مصرع و هر واژه گریان می شود...


نوشته شده در یکشنبه 94/6/1ساعت 1:9 صبح توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak